نفست می‌وزد و بوی بهار در گلِ پیرهنت پنهان است

 در زمستان تن من، تن تو برف در چلّه‌ی تابستان است

 

 لطف فروردین در آمدنت، سال نو لحظه‌ی خندیدنِ توست

 ساعت از این هیجان در آتش، عقربه عقربِ سرگردان است

 

 عشق تو ریشه دوانده در من، مثل یک بوته‌ی گل در دلِ خاک

 تنِ من اما در آغوشت، خاکِ خشکی است که در گلدان است

 

 رقصِ موهات بر آن صورتِ ماه، ابر و بادی است وَرای تذهیب

 خطّ ابروی تو در نستعلیق مایه‌ی حیرت خطاطان است

 

 "هر کجا هستم، باشم، - با تو - آسمان، عشق، هوا مال من است"

 بی تو این خانه مرا سلول است، بی تو این شهر مرا زندان است

 

 حاجتِ راه‌نما نیست، که نیست هیچ‌کس راه‌بلدتر از من

 "کعبه مقصود منِ بی‌دل نیست، مقصدِ من خود ترکستان است"

 

بهمن صباغ زاده



تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:بهمن صباغ زاده, | 20:8 | نويسنده : آریا |

 

لباس تور تن کرده درختان خیابان را

 عروس برف زیبا کرده این شب‌ها خراسان را

 

برای دستِ گرمت را گرفتن فرصت خوبی‌ست

 از این رو دوست دارم سردی ِ فصل زمستان را

 

لباس گرم می‌پوشیم و با هم راه می‌افتیم

 مسیر باغ ملی سوی خود خوانده‌ست مستان را

 

تو محو گفتگوی برف‌ها و کفش‌ها هستی

 به شوخی می‌تکانم بر سرت برف درختان را

 

لبو داغ است و با آن بوسه‌های داغ می‌چسبد

 چه حالی می‌دهد وقتی که با این می‌خورم آن را

 

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت / سرها در ...

 کسی با سوز می‌خواند سرآغاز زمستان را

 

بهمن صباغ زاده



تاريخ : چهار شنبه 27 آبان 1394برچسب:بهمن صباغ زاده, | 18:25 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد